سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حوریه نویس

چشمانم را به آسمانی دوخته ام که خدایت درآن است.

دستهای خالی و خسته ام را به سوی او دراز کرده ام فقط دعا میکنم که

بیایی ومرا از عطر نفسهایت لبریز کنی.

بیایی ومرا به سرزمین آبهای نقره ای به خانه ی آرزوهایم ببری.

اینشبها وقتی به گذشته میاندیشم 

به روزهایی میرسم که دراوج ناباوری و تنهاییسر راهم قرار گرفتی

قلب یخ بسته ام  را گرما بخشیدی.

وامشب چون گذشته حفهایم برای توست...

 



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/6 ] [ 9:50 صبح ] [ حوریه@ ]

نظر

حوریه نویس

این روزها همچون رودی شدم که در جوانی هوس مرداب شدم دارم

دوست دارم از پا بنشینم...

اما محکومم به رفتن...

تا دل کسی در این میان نرنجد

نه اشتباه نکن برای کسی زندگی نمیکنم فقط...

تمام کسانم...فکر انهارا میکنم که برایم ارزوها دارند...

اما بدان زندگی برایم اجباری شده به نام جاری بودن



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/6 ] [ 8:54 صبح ] [ حوریه@ ]

نظر

حوریه نویس

واما نیمه شبی خواهم رفت از زمینی که مرا به اجبار بدان قل و زنجیر کرده اند

میروم و پر میکنم جای چیزی را که درونم خالی حس میکنم.

روحش را در من دمیده اما انگار تنها چیزی که ندارمش یاد اوست

واما تو ،کسی از او برای خودم بتی ساختم و به پرستشش درآمدم

تورا جوری در خودم میشکنم که مانند من خردشوی بشکنی اما فقط در من

میدانی چیست دوست ندارم همه از دیدنتبفهمند چه به روزت آمد

طعمش را چشیدم تلخ است،نگاه هاشان سرد شده...

و... واما نیمه شبی خواهم رفت به همین زودی های زود

خیلی هم سخت نیست اینگونه رفتن ها...



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/6 ] [ 8:43 صبح ] [ حوریه@ ]

نظر

حوریه نویس

صبح پاییز...

پیاده روی های سریع تنهایی...

لبخند های تصنعی...

بیخوابی های مکرر...

گریه های شبانه...

احساس تنهایی حتی در شلوغ ترین مکانها....

اثر مدتها تنهاییست روی من

منی که دیگر من نیست

هیچ کس از کسی خبر ندارد...

روی این زمین در نواحی من هیچ فهمیده ای هم حالم را نفهمید

انگار آدمها نه از قصه های هم خبر دارند نه غصه ها...

حوریه4/8/92

 



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/6 ] [ 8:26 صبح ] [ حوریه@ ]

نظر

حوریه نویس

وای چقدر دلم هوای سفرکرده

یه سفر زیبا 

نه برای رسیدن 

برای رفتن

(البته تا ابد)

 



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/6 ] [ 8:14 صبح ] [ حوریه@ ]

نظر

حوریه نویس

با نگاهت دنیایم را به چیزی تبدیل کردی که وقتی درقیامت نصیبم جهنم شد 

ازاین میترسم که در جهنم به زبان بیایم و بگویم چقدر اینجا شبیه دنیای من است.



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/7/29 ] [ 4:38 عصر ] [ حوریه@ ]

نظر

حوریه نویس

دلم در آخرین جمعه ی سال مانده 

خوشم 

زنده ام 

نفس میکشم

به این امید

که درتو هر روز بهار متولد میشود.

 



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/7/29 ] [ 4:34 عصر ] [ حوریه@ ]

نظر

حوریه نویس

خدای من
نمدانم چه فکریست که به ذهنم رسیده است.

مگر نه اینکه تواز هرکس به من نزدیکتری؟پس بگذار روان بگویم

فکرمیکنم سجده ی فرشتگانت به آدم به دلیل روح دمیده ی تو در جسمش بود.

خدای من آدم هایت ارزش عشق را نمیفهمند قابل سجده کردن نبودند. 



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/7/29 ] [ 4:32 عصر ] [ حوریه@ ]

نظر

حوریه نویس

 

نیاز به سرد نگاه کردن های اجباری نیست

دیگر دلی برایم نمانده که با نگاهت یک باره بریزد

راحت نگاه کن به چیزی که مانند سیگار زیر پایت لهش کردی

راحت نگاه کن دیگر برگشتی درکار نیست

حتی اگرتویی بخواهی که خواسته ات خواسته من بود...

آماده رفتن شده ام که برنگردم. 

والسلام

 



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/7/22 ] [ 2:15 عصر ] [ حوریه@ ]

نظر

حوریه نویس

 هیچکس حالم را نفهمید 

وقتی با یک بسلامت همه زندگیم تموم شد...

نه کسی برایم اشک ریخت...

نه علاقه ای به برگشتنم داشت تا آب پشت پایم بریزد...

از داخل پارک که عبور میکردم یک آن مکث کردم...

دوباره نا امید به راهم ادامه دادم

بازهم معرفت فواره های پارک که نگاهشان سمت من چرخید و پشت سرم آب ریخت.

 

 



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/7/22 ] [ 2:11 عصر ] [ حوریه@ ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه